My NoTe

من هنوز از بازى کلاغ پرمیترسم، میترسم بگویم تو، و تو آرام بگویى پر…!!!

مترسک

مترسک گفت:

گندم تو گواه باش...

ما را برای ترساندن آفریدند

اما من تشنه عشق پرنده ای بودم که سهمش از من تنها گرسنگی بود...

+ نوشته شده در  یک شنبه 7 / 7 / 1391برچسب:مترسک,پرنده,عشق,گندم,گرسنگی,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

زندگی به من آموخت!

  زندگي به من آموخت چگونه اشک بر يزم ... اما اشک به من نياموخت چگونه زندگي کنم ...زندگي به من آموخت درد و رنج چيست ... ولي به من نياموخت چگونه تحملش کنم ...زندگي به من آموخت بي صدا گر يستن را ...پس تا هست زندگي بايد کرد ...تا عشق هست ... عاشقي بايد کرد …تا دوستي هست ... دوست بايد داشت …تا دل هست ... بايد باخت …تا اشک هست ... بايد ر يخت... تا لب هست ... بوسه بايد زد…تا بوسه هست ... بايد زد …تا معشوق هست ... عاشق بايد بود …تا شب هست ... بيدار بايد بود …تا هستي ... بايد بود!

 

+ نوشته شده در  دو شنبه 21 / 5 / 1391برچسب:زندگی,اشک,درد,رنج,تحمل,گریستن,عشق,بوسه,معشوق,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

حذف

خواستند 
از عشق 
آغوش و بوسه را 
حذف كنند 

...عشق 
از آغوش و بوسه 

حذف شد  

 

+ نوشته شده در  پنج شنبه 12 / 5 / 1391برچسب:عشق,آغوش,بوسه,حذف,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

کلید!

 دوست داشتن،


صدای چرخاندن کلید است در قفل.

عشق،

باز نشدن آن.

کاری که ما بلدیم اما...

باز کردن در است

با لگد...

+ نوشته شده در  دو شنبه 7 / 5 / 1391برچسب:کلید,عشق,قفل,باز نشدن,لگد,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

داستان عاشقانه!

  سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
  هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟
  لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟
  دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

...


ادامه سکوت
+ نوشته شده در  پنج شنبه 5 / 5 / 1391برچسب:عشق,معنی,زندگی,مرگ,اشک,جدایی,ماندن,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

شب

 

شب را دوست دارم بخاطر سكوتش سكوت را دوست دارم بخاطر آرامشش آرامش را دوست دارم بخاطر بودنش در تنهايي تنهايي را دوست دارم بخاطر بودنش در عشق و عشق را دوست دارم بخاطر دوست داشتنش!

 

+ نوشته شده در  شنبه 3 / 5 / 1391برچسب:شب,سکوت,تنهایی,آرامش,عشق,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

دیدی حالا

ديدي تا حالا اگر کسي رو دوست داشته باشي دلت نمياد اذيتش کني؟ دلت نمياد شيشه دلش رو با سنگ زخم زبون بشکني؟ دلت نمياد ازش پيش خدا شکايت کني حتي اگر بره و همه چيزو با خودش ببره... حتي اگر از اون فقط هاي هاي گريه ي شبانت بمونه و عطر اخرين نگاهش... حتي اگر بعد از رفتنش پيچک دلت به شاخه نازک تنهايي تکيه کنه ديدي؟هر گوشه و کنار شهر هر وقت کسي از کنارت رد ميشه که بوي عطرش رو ميده چه حالي ميشي؟ بر ميگردي و به اون رهگذر نگاه ميکني تا مطمئن بشي خودش نبوده!

+ نوشته شده در  شنبه 21 / 4 / 1391برچسب:عشق,اذیت,اطمینان,تو,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

عمق سکوت

  چه صدائیست که پیچیده در این جنگل مرگ ؟ چه کسی تیشه بر این شاخه ی افتاده زمین می کوبد؟ این تبر مال تو نیست؟ دستها آن تو نیست ؟ تو چه محکم و چه کاری و چه با عشق و علاقه! به من شاخه ی افتاده ی خشکیده تبر می کوبی! آی آرام بزن می شکند عمق سکوت وای آرام بزن تا نکنم آه تو را! جمع کن هر چه شکستی دل من هیزم خوبی شد! آتشی بردل من زن که ببینی : عشق هم می سوزد ! خوب هم می سوزد!

 

+ نوشته شده در  شنبه 21 / 4 / 1391برچسب:مرگ,عشق,سکوت,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl