My NoTe

من هنوز از بازى کلاغ پرمیترسم، میترسم بگویم تو، و تو آرام بگویى پر…!!!

داستان عاشقانه!

  سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
  هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟
  لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟
  دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

...


ادامه سکوت
+ نوشته شده در  پنج شنبه 5 / 5 / 1391برچسب:عشق,معنی,زندگی,مرگ,اشک,جدایی,ماندن,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

مرگ و سکوت

 مرگت درست از لحظه یی آغاز می شود که در برابر آن چه مهم است ، سکوت می کنی!

+ نوشته شده در  سه شنبه 1 / 5 / 1391برچسب:مرگ,سکوت,گفتن,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

عمق سکوت

  چه صدائیست که پیچیده در این جنگل مرگ ؟ چه کسی تیشه بر این شاخه ی افتاده زمین می کوبد؟ این تبر مال تو نیست؟ دستها آن تو نیست ؟ تو چه محکم و چه کاری و چه با عشق و علاقه! به من شاخه ی افتاده ی خشکیده تبر می کوبی! آی آرام بزن می شکند عمق سکوت وای آرام بزن تا نکنم آه تو را! جمع کن هر چه شکستی دل من هیزم خوبی شد! آتشی بردل من زن که ببینی : عشق هم می سوزد ! خوب هم می سوزد!

 

+ نوشته شده در  شنبه 21 / 4 / 1391برچسب:مرگ,عشق,سکوت,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

زندگی

  میزی برای کار... کاری برای تخت... تختی برای خواب... خوابی برای جان... جانی برای مرگ... مرگی برای یاد... یادی برای سنگ...
این بود زندگی...!!
«زنده یاد حسین پناهی»

+ نوشته شده در  شنبه 20 / 4 / 1391برچسب:میز,تخت,جان,مرگ,یاد,حسین,پناهی,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl