My NoTe

من هنوز از بازى کلاغ پرمیترسم، میترسم بگویم تو، و تو آرام بگویى پر…!!!

جدا که شدیم...

جدا که شدیم...

هر دو به یک احساس رسیدیم!

تو به "فراغت"

من به "فراقت"

یک حرف که مهم نیست...

+ نوشته شده در  یک شنبه 24 / 6 / 1391برچسب:جدا,احساس,فراغ,فراق,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

خسته ام

خسته ام! از لحظه های بیهوده، از همه ی لحظه هایی که منتظر بودم بلاخره یه اتفاقی بیفته!

   یا برگرد یا تنهام بذار!

      حتی دیگه خاطراتت هم نمیخوام!

         نه بودنت بودن بود نه نبودنت نبودنه!

            تو که کفش های رفتنت رو به پا کردی چرا معطلی؟!

               فقط برو ...

 

+ نوشته شده در  یک شنبه 24 / 6 / 1391برچسب:خسته,بیهوده,رفتن,بودن,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

تنهایی

  در زیر باران ... 


به درخواست چتر هم ... جواب رد میدهم ... 



می‌خواهم ... "تنهاییم" را ... به رخ این هوای دو نفره بکشم ...!

پ.ن: این نوشته رو یکی از بچه ها واسم گذاشت!عاشق نوشتشم!

+ نوشته شده در  یک شنبه 24 / 6 / 1391برچسب:تنهایی,بارون,چتر,دو نفره,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

...

دوستای گلم میرم سفر و یه مدت نیستم!

دلم براتون تنگ میشه، بهم سر بزنیدا!

 

چه تفاوت عمیقیست
بین تنهایی
قبل از نبودنت
و تنهایی

پس از نبودنت.....! 

 

+ نوشته شده در  دو شنبه 18 / 6 / 1391برچسب:,,,,,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

روزگارا

  روزگارا:

تو اگر سخت به من میگیری،

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

گرچه دلگیرتر از دیروزم،

گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،

لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست

زندگی باید کرد...!

+ نوشته شده در  دو شنبه 18 / 6 / 1391برچسب:روزگارا,سخت گرفتن,پژمردن,غم انگیز,دلخوشی,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

دل گیرم

 
از " تـــو " دلـگیـــر نیستَــــم . . .



اَز دلـَــم دلـگیـــرَم !




کــــه نَبــــودَنـتــــ را صَبــــورانــــه تحمـــــل میکـنَــــد ...

+ نوشته شده در  دو شنبه 18 / 6 / 1391برچسب:دلگیرم,دلم,تو,صبورانه,تحمل,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

My Note

واسه شرایط جدید کمتر میام اینترنت!

کم به وبلاگتون سر میزنم،ببخشید!

 

+ نوشته شده در  شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:My Note,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

بخار شیشه!

 صورتش را به شیشه چسبانده است 

    قلبی که سالِ پیش 

       بر بخار شیشه کشیده بودی!

+ نوشته شده در  شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:صورت,شیشه,قلب,بخار,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

My Note

خسته شدم!

از همه ی لبخندهای تکراری خسته شدم، خسته شدم از جمله ی تکراری که همش ازم میپرسن و جوابی که مجبورم بدم!

بگم چی؟ بگم خوب نیستم. بگم واسه یه دوست داشتن احمقانه دارم نابود میشم؟

فکر میکردم دوست داشتن دیگه وجود نداره، واقعا هم نداره، چیزی که الان داره میگذره یه سرابه که فقط روحم رو ازم میگیره.

دلم میخواد سرش داد بزنم. دلم میخواد یه بار حرفام رو بفهمه ولی نه فایده نداره. خسته شدم، از همه بیهودگی هایی که گذشت خسته شدم.

زندگی خوبه و خوب میگذره چی میشد اینم خوب میگذشت و تنهام میذاشت یا خوب می موند!

گاهی فقط یه حرف یا تنلگر کافیه تا نابودت کنه! کاری که داره باهام میکنه.

این بودن رو نمیخوام. نبودنش رو چجوری هضم کنم؟

چیـــــــکار کنــــــم؟! 

+ نوشته شده در  سه شنبه 12 / 6 / 1391برچسب:My Note,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

دست باران

هنوز 

      دست باران درد میکند...

              از تشییع ِ بی پایان ِ تن ِ من!

+ نوشته شده در  سه شنبه 12 / 6 / 1391برچسب:باران,تشییع,تن,من,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

اسب!

یه روزی یه مرده نشسته بوده و داشته روزنامه اش رو می خونده که زنش یهو ماهی تابه رو می کوبه تو سرش!
مرده می گه: برا چی این کار رو کردی؟
زنش جواب می ده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه تکه کاغذ پیدا کردم که توش اسم جنى (یه دختر) نوشته شده بود…
مرده می گه: وقتی هفته پیش برای تماشای 
مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش جنی بود.
زنش معذرت خواهی می کنه و می ره به کارای خونه برسه.
سه روز بعد، مرد داشت تلویزین تماشا می کرد که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگتر می کوبه تو سرش به طوری که مرده تقریبا بیهوش می شه.
مرد وقتی به خودش میاد می پرسه این بار برای چی منو زدی؟
زنش جواب می ده: آخه اسبت زنگ زده بود!

+ نوشته شده در  دو شنبه 11 / 6 / 1391برچسب:مرد,روزنامه,ماهی تابه,مسابقه,اسب,زدن,زنگ زدن,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

توجه!

   سرویس loxblog یه مدت بهم ریخته بود! هرچی پست گذاشتم پریده! جواب نظراتون هم دادم ولی اونا هم نیس

   پ.ن: دو تا پست آخر نوشته های یکی از بچه هاس که بهم سر میزنه! دوسشون داشتم گفتم شما هم بخونید!

 

+ نوشته شده در  دو شنبه 11 / 6 / 1391برچسب:توجه,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

دل است دیگر

  دل استــ دیگر

خستــه میشود...

بی حوصله میشــود...

از روزگار از آدمـــــــها از خــودش از این قابــها

از اثباتــ از تـــــوضیــح

از کلماتــــی که رابـــطه ها را به گند میکشـــد...

از این همه مهربانی کردن و نا مهربانی دیدن

از ســـــــــــــنگ صبور بودن و آخــــــــــــر هم مُهر ســـــنگ بودن خوردن

از زهــــــر حرف هایی

که تــــــا آخر عمـــــــر آدم را مـــــــی آزارد ...

 

+ نوشته شده در  دو شنبه 11 / 6 / 1391برچسب:دل,خسته,رابطه ها,مهربانی,سنگ بودن,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

همیشه نمی شود

  همیشـــه نمــی شود زد به بــی خیـــالــی و گفــــت :

تنهــــا آمده ام ؛ تنهـــا مـــیروم ...

یک وقـــت هــایــی !

شایـــد حتـــی برای ساعتـــی یا دقیــقه ای ؛

کم مــی آوری ...

دل وامانـــده ات یــک نفـــر را مـــی خواهــد !

که عاشقانه دوسش داری ... !!!

+ نوشته شده در  دو شنبه 11 / 6 / 1391برچسب:بیخیالی,تنها,دوسنش داری,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl 

کودکی! یادش بخیر!

ون روزا یادش بخیر ؛ چه روزای قشنگی بود ...

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش

را از نگاهش می توان خواند

کاش برای حرف زدن

نیازی به صحبت کردن نداشتیم

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

کاش قلبها در چهره بود

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست

سکوتی را که یک نفر بفهمد

بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد

سکوتی که سرشار از ناگفته هاست

ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد

دنیا را ببین ...


ادامه مطلب یادت نره...

پ.ن: حتما این پست رو بخونید!


ادامه سکوت
+ نوشته شده در  پنج شنبه 2 / 6 / 1391برچسب:کودکی,سکوت,قهر,آشتی,دوست داشتن,,,,ساعت دلتنگی  توسط Silence Girl